زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
مـیـان كـوچـههـا مـرد غــریـبـی بـه لـب دارد نــوای یـا حـبـیـبـی به لب ذكر و به دیـده اشك دارد بـه دیـوار غـریـبـی سـر گــذارد دلـش پُـر از هـیـاهـوی غـریـبـی غـمـش كرده سیه روی غـریـبی تـك و تـنـهـا مـیـان شـهـر كـوفه زده غـربت به قـلب او شـكـوفـه بگوید با دل پُر خـون و پُـر درد حـسـیـن فـاطـمـه برگـرد برگرد در این كوفه نشانی از وفا نیست كسی اینجا طـرفـدار شما نیـست كسی اینجا سـراغـت را نگـیـرد مـگـر مـسـلـم بـرای تـو بـمـیـرد مـیـان كــوچـههـا تـنـهـای تـنـهـا پـریــشـانـم بـرایـت یـابـن زهـرا میا كوفه كه اینجا شهر كینه است تمام كوچههایش چون مدینه است مـیـان خــانــههـا راهــم نــدادنـد جــواب نـــالــه و آهــم نــدادنــد همه مهمان نوازی شان به سنگ است تمام كوچههایش تار و تنگ است میا كـوفـه كه پُـر از خـصم باشد در ایـنجـا سر بـریـدن رسم باشد میا كوفه كه شهری بی فروغ است دكان نیزه سازی شان شلوغ است سفـیـرت را نمیخـواهـند برگرد مـرا بـنـگـر اسـیـر بـنـد بـرگـرد لـبـم خـونـی و دنـدانـم شـكـسـتـه دو دستم را عدو در كوچه بسته شـده پـاره ز نـیــزه جــامــۀ مـن ز سـر بـرداشـتـنـد عـمـامـۀ مـن در اینجا هیچكس حامی ما نیست كسی با تو در اینجا هم نوا نیست ولـی با ایـنـهـمـه تـنـهائی و غـم نـیاوردم به ابـرو لحـظـهای خـم روم بر پای دار خویش سرمست اگر خشنود میگردی تو عشق است پـریـشـانم پـریـشـان و پـشـیـمان چرا گـفـتم بیا كـوفه حـسین جان |